مرشد پنجشنبه ۱۴۰۲/۰۶/۱۶، 19:0
چند ماهی میشد که این کرم رو به دستم نزده بودم. بوی دستانم من رو میبره به چند ماه پیش. روزهایی سگی. پر از تنهایی، دلخوری و دلشکستگی، گریه کردن در اسنپ، چرت زدن در اتوبوس، غروب و خوابآلودگی و سردرد، درس خواندن در کتابخانه به بهانه حضور در جمع آدمها، دیدنشان و کلمه ای حرف زدن و فراموش کردن تله ای از اندوه در درونم که مرا سخت آزار میداد، تظاهر به اینکه هیچ چیز به هیچ جایم نیست و شما نمیتوانید مرا اذیت کنید حرامزاده ها. اما حرامزاده ها میتوانستد، بد جور هم میتوانستند. تنها دلخوشیام "دن کاسمورو" بود. صفحاتش بوی همین کرم دست رو گرفته بود و مرا تا نیمه شب بیدار نگه میداشت. آه دن کاسموروی عزیز من! جای حسِ زندگی در من بدجور خالی است.
مگه مهمه برات؟...برچسب : نویسنده : morshedrahtabahi بازدید : 32