مرشد دوشنبه ۱۴۰۱/۱۱/۱۰، 16:21
قدیم ها فکر میکردم که هر انسانی برای خودش تصور " مرکز جهان بودن" رو داره. همون طور که من برای خودم مرکز جهان هستم. من تمام اتفاقات و احساسات رو از چشم خودم میبینم، حس میکنم، تجربه میکنم، درد میکشم، میخندم و زندگی میکنم. آدم ها از نظرم اضافی میومدن. مخصوصا وقت هایی که غم دنیا تو دلم بود. میگفتم چرا این دنیا باید اینقدر راحت بچرخه و روزهاش بگذره وقتی من اینقدر رنجورم؟! وقتی توی اوج خستگی میخواستم خرید کنم، سوار اتوبوس و مترو بشم، فکر میکردم آدم های جلو و کنارم چرا بابد وجود میداشتن؟ اون هم اینقدر زیاد؟ میپرسیدم چرا بعد از کلی خستگی و اندوه باید با شماها رو به رو بشم؟ من فقط میخواستم به خونه برسم و هر چه زودتر سر روی بالش بگذارم.
الان اما فکر میکنم هیچ کس مرکز جهان نیست. نه من، نه تو، نه آدم های جلوی صف. همه ما، یک جهانیم. جهان های جدا از هم و مستقل. بعضی وقت ها اتفاقات و احساسات مشترکی در جهان های ما رخ میده. آیا میتونیم کامل وارد جهان هم بشیم؟ نه! ما ها بی رحمانه توی جهان خودمون تنهاییم. اما ببین بیا با هم مهربون باشیم. بیا با هم بیشتر مهربون باشیم. بذار توی جهانمون، توی تنهاییمون اینقدر غمگین نباشیم!
برچسب : نویسنده : morshedrahtabahi بازدید : 87